برف...
و تازه میفهمم
که برف خستگیِ خداست
آن قدر که حس میکنی
پاک کُنش را برداشته
میکشد روی نام من
روی تمام خیابانها
خاطرهها...
و تازه میفهمم
که برف خستگیِ خداست
آن قدر که حس میکنی
پاک کُنش را برداشته
میکشد روی نام من
روی تمام خیابانها
خاطرهها...